شنبه، شهریور ۲۳

من و پسر عمه هام

بالاخره عمه خانمی به طور رسمی ازمن واسه صرف نهار و چای دعوت کرد منم که دلرحمیم زبانزد خاص و عامه به آقا بابایی و خانم مامانی گفتم که میتونن همراهم بیان

جاتون خالی نهار مَشتی نوش جان کردم و رفتم سراغ پسر عمه هام کسری و عرفان .سر عمه کوچیکم یعنی کسری شروع کردن به کلاه سر من گذاشتن .بنده خدا خبر نداشت که من قبلش کلاه گشادتری سرش گذاشته بودم

"اگه متن توی عکسو نمی تونید بخونید به خاطر اینه که یواشکی نقشه کشیدم (می تونید روی عکس کلیک کنید تا یزرگ بشه)"

اگه نقل قولم ناخواناست روی عکسم کلیک کنید

پس از استفاده از شمشیرم جهت برخورد شدید با کسری ، پسر عمه بزرگم یعنی عرفان حساب کار اومد و دستش و شروع کرد به پاچه خواری من.


در آخر هم جهت اینکه حساب کار به طور اساسی دستشون اومده باشه لخت شدم و با نشون دادن دندونام که خون ازشون می چکید یه زهر چشم حسابی ازشون گرفتم



۱ نظر:

ناشناس گفت...

آفرين آفرين آفرين به تو پسر زرنگ
اگه تو اين دوره زمونه زرنگ نباشي سر كلاه ميره اونم از نوع گشادش
خوشم اومد كه كلاه گشاده رو تو گذاشتي سر پسر عمه ات