سه‌شنبه، اسفند ۲۰

اندر احوال سلمانی رفتن من

بالاخره آقا بابایی و خانم مامانی با استفاده از گول مالیدن سرمن برای اولین بار منو به آرایشگاه بردن.
توی را ه که بودیم من طبق معمول دَبه کردم و گفتم شرمنده من امروز حس سلمانی رفتن ندارم لطف کنید منو به منزل برگردونید.خانم مامانی رو میگی ،کارد چیه ساطور می زدیش خونش در نمی اومد ولی در عوض آقا بابایی در کمال خونسردی و حق به جانبی دست در جیب جادوئیش که واسه این موقعها ساخته شده بود کرد و یک عکس در آورد. وای رنگش مثل کچ سفید شدهول هولکی با یه لبخند زورکی به خانم مامانی عکسو تو جیب دیگش قایم کرد و یه عکس دیگه در آورد (پیدا کنید پرتقال فروش را...). عکسو که نشون من داد آب از لب و لوچه ام سرازیر شد .به به سلمانی اینطوری بوده و من تا حالا نرفتم؟ آقا بابایی هم تا دید آب از لب و لوچه من سرازیزه گاز ماشینو به سمت سلمانی گرفت.

به سلمانی که رسیدیم فهمیدم عکسی که آقا بابایی بهم نشون داده مر بوط به سلمانی از ما بهتران است. تا رفتیم داخل سلمانی آقا بابایی به آقای قیچی بدست اشاره ای کرد و با یه خنده زورکی گفت اِی وای، عمو سلمونی مگه صندلیهاتونو عوض کردید ،آقای قیچی بدست هم که تازه دوزاریش افتاده بود هول هولکی گفت : آره فرستادیمش واسه تعمیر. الا نه هست که برسه وبا یک حرکت سریع منو از بغل گرم و نرم آقا بابایی گرفت و بر روی صندلی بد ترکیب سلمونی گذاشت .تا اومدم بگم صندلیتون کی از تعمیرگاه میاد ،دیدم صدای قچ و قچ قیچی هست که از اطراف سرم به گوش میرسه .


تو حال خودم بودم که یهو دیدم به به جا تره و بچه نیست ، آقا سلمونی با سرعتی باور نکردنی سرمایه یک عمر سشوار زدن و ژل زدنمو را به باد فنا سپرده بود .



سه‌شنبه، اسفند ۱۳

تجربیات جدبد من


با درود فراوان
پس از مدتها دوری از دنیای وبلاگ نویسی بالاخره سر و کله ام پیدا شد.تو این مدت که نبودم اتفاقات زیادی افتاد که متاسفانه به خاطر تنبلی همیشگی آقا بابایی و کارهای مشکوک ایشان هیچکدومشو نتونستم بنویسم .
علاوه برتنبلی آقا بابایی سفرهای متعدد من به اتفاق آقا بابایی و خانم مامانی به نقاط مختلف جهت جمع آوری کمک های خوراکی برای ملت ستمدیده و مظلوم و همیشه در نبرد حیاطمون یعنی مورچه ها ی ریز و درشت نیز بر بروز نشدن وبلاگم تاثیر شگرفی داشت.
در این مدت چیزهای زیادی یاد گرفتم که سعی می کنم در آینده اونها را با جزئیات واسه سایر نی نی ها شرح بدم ،.تجربیاتی که من در این مدت چند ماهه به تجربیاتم افزوده شدند زیاد هستند که من چند تاشو اینجا می نویسم ، قبل از هر چیز باید بگم که من کسب این تجربیاتم را مدیون آقا بابایی و خانم مامانی هستم که بدون هیچگونه چشمداشتی به مال دنیا عقلشان را دست من میدهند تا به نحو احسن ازش استفاده کنم :
· یاد گیری روشهای فنا کردن موبایل آقا بابایی به نحوی که هیچ مهندسی در این جهان هستی نتونه عمرا تعمیرش کنه
· اصول اولیه جهت کچل کردن خانم مامانی به نحوی که هیچ کلاه گیسی و هیچ آرایشگری نتونه ترمیمش کنه
· استراتژیهای مناسب برای مقابله با انواع دوز و کلکهای آقا بابایی که جهت خواب کردن من قبل از ساعت 12 شب به کار می بره
· نحوه گفتن جمله " گور پدر دکتر قشقایی(دکتر اطفال) " از ته گلو و سپس طریقه خوردن ساندویچ کالباس،ساندویچ کتلت،سمبوسه ، فلافل،اسنک،پاکورا،پیتزا،کباب ترکی و انواع تنقلاتی که آقا بابایی و خانم مامانی به خیال خودشان دور از چشمان تیزبین من می خورند.
· نحوه استقرار کامل در یخچال به نحوی که درب یخچال به راحتی بسته بشه و من با محتویات یخچال تنها بمانم.
· ....
در انتهای مطلب امروزم ازتون می خوام که اگه نظری ،پیشنهادی یا تکنیک جدیدی دارید بنویسید تا شاید بتونم رو آقا بابایی امتحانش کنم.